ژابیز

اشکی که چوب هنگام سوختن می ریزد

ژابیز

اشکی که چوب هنگام سوختن می ریزد

سرباز یا دشمن؟ آقاجان ! خود قضاوت کنید!

سلام آقا!

این دل نوشته ی یک بنده ی گناهکار است.یک جوان 18 ساله که از زندگی چیزی جز گناه نصیبش نشده است!

اما! آقا! آمده ام تا از سربازان شما (!) گلایه کنم! آنهایی که می گویند هر چه می کنند برای خدمت به شما می کنند.

ولی افسوس که ...

آقاجان! می گویند حاضرند تا پرچم را به دست شما بدهند!

اما ...

سخنانشان را با نام شما و اللهم عجل لولیک ... شروع می کنن!

برای شما در خیابان های شهر جشن می گیرند و صدایتان می زنند!

آقاجان!چرا نمی آیید؟ مگر کدام یک از دشمنانتان این همه سرباز مخلص دارند؟

من ناچیز شهادت می دهم که سربازان شما بی شمارند!!

واین سربازان همه چیز دارند جزفرماندهیِِِ رسمی امامشان در خط مقدم!

آری آن ها همه چیز دارند:

رهبری فرزانه و تمام و کمال که پیروش نیستند! امامی عارف و بزرگوار که ازو جز سیره اش هر چیزی که فکرش را کنید در نزد خود دارند!چفیه هایی که از باکری ها و چمران ها و از آوینی ها و همت ها ربوده اند! دفاع مقدسی که برایش سالگرد می گیرند و کنگره!خانه هایی مجلل در شمال تهران!ماشین های رنگ و بارنگ!ویلاهای شمال!فرزندانی محصل در آمریکا و اروپا(مرکز دشمنان شما)! واز همه هیجان انگیزتر این که ادعا می کنند در خدمت اسلام و انقلاب و رهبری و امام زمانشان هستن!

آری آقا! دلم برای سید علی(آن یار باوفایتان) می سوزد با این همه سرباز مخلص!! که تا پست و مقامی دارند در خدمتش هستند ولی وای به حال روزی که دیگر میزی برای ریاست نیست! آن روز سید علی و انقلاب که سهل است نعوذ بالله وجود مبارک شما و   ذات اقدس الهی را هم انکار می کنند!

وای ... وای ... از دست این ها!

آقاجان! شمارا به ام ابیها قسم ،بیایید و این دشمنان سربازنما را در هم شکنید!


ودر پایان:

یک رباعی از امام خمینی(ره):

پرده بردار ز رخ ، چهره گشا ناز بس است

عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است

دست از دامنت ای دوست نخواهم برداشت

تا من دلشده رایک رمق و یک نفس است

 

و یک بیت از فروغ:

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

                           بهر فریب خلق بگویی خدا خدا!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد